تاریخ انتشار خبر:
یک شنبه 11 شهریور 1397
تعداد بازدید:44317
ویژه نامه شهادت امام محمد تقی علیه السلام (جوادالائمه) منتشر شد.
زندگينامه حضرت امام محمد تقي جوادالأئمه علیه السلام
امام نهم شيعيان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجري در مدينه ولادت يافت .
نام نامي اش محمد معروف به جواد و تقي است .
القاب ديگري مانند : رضي و متقي نيز داشته ، ولي تقي از همه معروفتر مي باشد . پدر ایشان حضرت امام رضا (علیه السلام) و مادر گرامي اش صبيه يا خيزران است كه اين دو نام در تاريخ زندگي آن حضرت ثبت است .
امام محمد تقي (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا عليه السلام در اواخر ماه صفر سال 203 هجری مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال يافت .
مأمون خليفه عباسي كه همچون ساير خلفاي بني عباس از پيشرفت معنوي و نفوذ باطني امامان معصوم و گسترش فضايل آنها در بين مردم هراس داشت ، سعي كرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خويش قرار دهد .
" از اينجا بود كه مأمون نخستين كاري كه كرد ، دختر خويش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبي دايمي و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهاي دايمي كه امام جواد (ع ) از ناحيه اين مأمور خانگي برده است ، در تاريخ معروف است " .
از روشهايي كه مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به كار مي بست ، تشكيل مجالس بحث و مناظره بود .
مأمون و بعد معتصم عباسي مي خواستند از اين راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند .
در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نيز چنين روشي را به كار بستند . به خصوص كه در آغاز امامت هنوز سني از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمي دانست كه مقام ولايت و امامت كه موهبتي است الهي ، بستگي به كمي و زيادي سالهاي عمر ندارد .
باري ، حضرت جواد (ع ) با عمر كوتاه خود كه همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره اي كه فرقه هاي مختلف اسلامي و غير اسلامي در ميدان رشد و نمو يافته بودند و دانشمندان بزرگي در اين دوران ، زندگي مي كردند و علوم و فنون ساير ملتها پيشرفت نموده و كتابهاي زيادي به زبان عربي ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با كمي سن وارد بحثهاي علمي گرديد و با سرمايه خدايي امامت كه از سرچشمه ولايت مطلقه و الهام رباني مايه گرفته بود ، احكام اسلامي را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعليم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسياري پاسخ گفت .
شهادت حضرت جواد الائمه علیه اسلام
اين نوگل باغ ولايت و عصمت گرچه كوتاه عمر بود ولي رنگ و بويش مشام جانها را بهره مند ساخت.
آثار فكري و رواياتي كه از آن حضرت نقل شده و مسائلي را كه آن امام پاسخ گفته و كلماتي كه از آن حضرت بر جاي مانده ، تا ابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است.
دوران عمر آن امام بزرگوار 25سال و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسي از حضرت جواد (ع ) دعوت كرد كه از مدينه به بغداد بيايد.
امام جواد (ع) در ماه محرم سال 220 هجري به بغداد وارد شد . معتصم كه عموي ام الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند . علت اين امر - همچنان كه اشاره كرديم - اين انديشه شوم بود كه مبادا خلافت از بني عباس به علويان منتقل شود .
از اين جهت ، درصدد تحريك ام الفضل برآمدند و به وي گفتند تو دختر و برادرزاده خليفه هستي ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علي الجواد ، مادر علي هادي فرزند خود را بر تو رجحان مي نهد .
اين دو تن آن قدر وسوسه كردند تا ام الفضل - چنان كه روش زنان نازاست - تحت تأثير حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحريك و تلقين معتصم و جعفر برادرش ، تسليم گرديد .
آنگاه اين دو فرد جنايتكار سمي كشنده در انگور وارد كردند و به خانه امام فرستاده تا سياه روي دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعريف و توصيف كرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در اين امر اصرار كرد .
امام جواد (ع ) مقداري از آن انگور را تناول فرمود . چيزي نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شديدي بر آن حضرت عارض گشت .
ام الفضل سيه كار با ديدن آن حالت دردناك در شوهر جوان ، پشيمان و گريان شد ، اما پشيماني سودي نداشت .
حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گريه مي كني ؟ اكنون كه مرا كشتي گريه تو سودي ندارد . بدان كه خداوند متعال در اين چند روزه دنيا تو را به دردي مبتلا كند و به روزگاري بيفتي كه نتواني از آن نجات بيابي . در مورد مسموم كردن حضرت جواد (ع ) قولهاي ديگري هم نقل شده است.
زنان و فرزندان حضرت جواد علیه السلام
زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندي نداشت .
حضرت امام محمد تقي زوجه ديگري مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربيه داشته است .
فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدين شرح :
حضرت ابوالحسن امام علي النقي ( هادي )
ابواحمد موسي مبرقع
ابواحمد حسين
ابوموسي عمران
فاطمه
خديجه
ام كلثوم
حكيمه حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگاني كوتاه و عمري سراسر رنج و مظلوميت داشت
بدخواهان نگذاشتند اين مشعل نوراني نورافشاني كند . امام نهم ما در آخر ماه ذيقعده سال 220ه . به سراي جاويدان شتافت . قبر مطهرش در كاظميه يا كاظمين است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسي بن جعفر (ع ) زيارتگاه شيعيان و دوستداران است.
چهل دُّر مرواريد از كلام جوادالائمه عليه السلام
قالَ الاْمامُ الجَواد(عليه السلام):
نياز مؤمن به سه چيز
«أَلْمُؤْمِنُ يَحْتاجُ إِلي تَوْفيق مِنَ اللهِ، وَ واعِظ مِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُول مِمَّنْ يَنْصَحُهُ»؛ مؤمن نياز دارد به توفيقي از جانب خدا، و به پندگويي از درون خودش، و به پذيرش از كسي كه او را نصيحت كند.
استوار كن، آشكار كن!
«إِظْهارُ الشَّيْءِ قَبْلَ أَنْ يُسْتَحْكَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ»؛ اظهار چيزي قبل از آن كه محكم و پايدار شود سبب تباهي آن است.
كيفيّت بيعت زنان با رسول خدا(صلي الله عليه وآله)
«كانَتْ مُبايَعَةُ رَسُولِ اللهِ(صلي الله عليه وآله) النِّساءَ أَنْ يَغْمِسَ يَدَهُ في إِناء فيهِ ماءٌ ثُمَّ يُخْرِجُها وَ تَغْمِسُ النِّساءُ بِأَيْديهِنَّ في ذلِكَ الاِْناءِ بِالاِْقْرارِ وَ الاِْيمانِ بِاللهِ وَ التَّصْديقِ بِرَسُولِهِ عَلي ما أَخَذَ عَلَيْهِنَّ»؛ بيعت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با زنان اين چنين بود كه آن حضرت دستش را در ظرف آبي فرو مي برد و بيرون مي آورد و زنان [نيز] با اقرار و ايمان به خدا و رسولش، دست در آن ظرف آب فرو مي كردند، به قصد تعهّد آنچه بر آنها لازم بود.
قطع نعمت، نتيجه ناسپاسي
«لا يَنْقَطِعُ الْمَزيدُ مِنَ اللهِ حَتّي يَنْقَطِعَ الشُّكْرُ مِنَ الْعِبادِ»؛ افزوني نعمت از جانب خدا بريده نشود تا آن هنگام كه شكرگزاري از سوي بندگان بريده شود.
نتيجه تأخير در توبه
«تَأخيرُ التَّوْبَةِ إِغْتِرارٌ وَ طُولُ التَّسْويفِ حَيْرَةٌ، وَ الاِْعْتِذارُ عَلَي اللهِ هَلَكَةٌ وَ الاِْصْرارُ عَلَي الذَّنْبِ أَمْنٌ لِمَكْرِ اللهِ "فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ"»؛ (سوره اعراف، آيه 99) به تأخير انداختن توبه نوعي خودفريبي است، و وعده دروغ دادن نوعي سرگرداني است، و عذرتراشي در برابر خدا نابودي است، و پا فشاري بر گناه آسودگي از مكر خداست. «از مكر خدا آسوده نباشند جز مردمان زيانكار.»
كاري كه مايه تباهي مي شود
إظهار الشيء قبل أن يستحكم مفسدة له؛ اظهار چيزي پيش از آنكه پايدار شود مايه تباهي آن است .
مسئوليت گوش دادن
«مَنْ أَصْغي إِلي ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ كانَ النّاطِقُ عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَاللهَ وَ إِنْ كانَ النّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْليسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْليسَ»؛ هر كس گوش به گوينده اي دهد به راستي كه او را پرستيده، پس اگر گوينده از جانب خدا باشد در واقع خدا را پرستيده و اگر گوينده از زبان ابليس سخن گويد، به راستي كه ابليس را پرستيده است.
پسنديدن، در حكمِ پذيرفتن
«مَنْ شَهِدَ أَمْرًا فَكَرِهَهُ كانَ كَمَنْ غابَ عَنْهُ، وَ مَنْ غابَ عَنْ أَمْر فَرَضِيَهُ كانَ كَمَنْ شَهِدَهُ»؛ كسي كه در كاري حاضر باشد و آن را ناخوش دارد، مانند كسي است كه غايب بوده، و هر كس در كاري حاضر نباشد، ولي بدان رضايت دهد، مانند كسي است كه خود در آن بوده است.
همه چيز ما از خداست
«إِنَّ أَنْفُسَنا وَ أَمْوالَنا مِنْ مَواهِبِ اللهِ الْهَنيئَةِ وَ عَواريهِ الْمُسْتَوْدَعَةِ يُمَتِّعُ بِما مَتَّعَ مِنْها في سُرُور وَ غِبْطَة وَ يَأْخُذُ ما أَخَذَ مِنْها في أَجْر وَ حِسْبَة فَمَنْ غَلَبَ جَزَعُهُ عَلي صَبْرِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ وَ نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ ذلِكَ»؛ حضرت جوادالأئمّه(عليه السلام) به خطّ خود نوشت: جان و دارايي ما از بخشش هاي گواراي خداست و عاريه و سپرده اوست، هر آنچه را كه به ما ببخشد، مايه خوشي و شادي است و هر آنچه را بگيرد، اجر و ثوابش باقي است. پس هر كس جزعش بر صبرش غالب شود اجرش ضايع شده و از اين [صفت] به خدا پناه مي بريم.
دوستي با دوستان خدا و دشمني با دشمنان خدا
«أَوْحَي اللهُ إِلي بَعْضِ الاَْنْبِياءِ: أَمّا زُهْدُكَ فِي الدُّنْيا فَتُعَجِّلُكَ الرّاحَةَ، وَ أَمّا إِنْقِطائُكَ إِلَيَّ فَيُعَزِّزُكَ بي، وَلكِنْ هَلْ عادَيْتَ لي عَدُوًّا وَ والَيْتَ لي وَلِيًّا»؛ خداوند به يكي از انبيا وحي كرد: امّا زهد تو در دنيا شتاب در آسودگي است و اما رو كردن تو به من، مايه عزّت توست، ولي آيا با دشمن من دشمني، و با دوست من دوستي كردي؟
موعظه اي جامع
«تَوَسَّدِ الصَّبْرَ وَ أَعْتَنِقِ الْفَقْرَ وَ ارْفَضِ الشَّهَواتِ وَ خالِفِ الْهَوي وَاعْلَمْ أَنَّكَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَيْنِ اللهِ فَانْظُرْ كَيْفَ تَكُونُ»؛ صبر را بالش كن، و فقر را در آغوش گير، و شهوات را ترك كن، و با هواي نفس مخالفت كن و بدان كه از ديده خدا پنهان نيستي، پس بنگر كه چگونه اي.
پاسخ به يك سؤال فقهي
«قالَ الْمَأْمُونُ لِيَحْيَي بْنِ أَكْثَمَ: إِطْرَحْ عَلي أَبي جَعْفَر مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضا(عليهماالسلام) مَسأَلَةً تَقْطَعُهُ فيها. فَقالَ يا أَبا جَعْفَر ما تَقُولُ في رَجُل نَكَحَ امْرَأَةً عَلي زِنًا أَيَحِلُّ أَنْ يَتَزَوَّجَها؟ فَقالَ(عليه السلام): يَدَعُها حَتّي يَسْتَبْرِئَها مِنْ نُطْفَتِهِ وَ نُطْفَةِ غَيْرِهِ، إِذْ لا يُؤْمَنُ مِنْها أَنْ تَكُونَ قَدْ أَحْدَثَتْ مَعَ غَيْرِهِ حَدَثًا كَما أَحْدَثَتْ مَعَهُ. ثُمَّ يَتَزَوَّجُ بِها إِنْ أَرادَ، فَإِنَّما مَثَلُها مَثَلُ نَخْلَة أَكَلَ رَجُلٌ مِنْها حَرامًا ثُمَّ اشْتَريها فَأَكَلَ مِنْها حَلالاً فَانْقَطَعَ يَحْيي»؛
مأمون به يحيي بن اكثم گفت: مسـأله اي براي ابي جعفر (امام محمّد تقي) عنوان كن كه در آن بمـاند و پـاسخي نتواند! آنگاه يحيي گفت: اي اباجعفر! نظرت درباره مردي كه با زني زنا كرده چيست؟ آيا رواست كه او را به زني گيرد؟ امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: او را وانهد تا از نطفه وي و نطفه ديگري پاك گردد، زيرا بعيد نيست كه با ديگري هم آميزش كرده باشد. پس از آن، اگر خواست او را به زني گيرد، زيرا كه مَثَل او مانند مَثَل درخت خرمايي است كه مردي به حرام از آن خورده، سپس آن را خريده و اكنون كه بر او حلال شده از آن خورده است. يحيي درمانده شد!
عالمانِ غريب!
«أَلْعُلَماءُ غُرَباءُ لِكَثْرَةِ الْجُهّالِ»؛ عالمان، به سببِ زيادي جاهلان، غريب اند!
در جواب يك معمّاي فقهي
«يا أَبا مُحَمَّد ما تَقُولُ في رَجُل حَرُمَتْ عَلَيْهِ امْرَأَةٌ بِالْغَداةِ وَ حَلَّتْ لَهُ ارْتِفاعَ النَّهارِ وَ حَرُمَتْ عَلَيْهِ نِصْفَ النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الظُّهْرَ ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ الْعَصْرَ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ المَغْرِبَ، ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ نِصْفَ اللَّيلِ ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الْفَجْرَ، ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ ارتِفاعَ النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ نِصْفَ النَّهارِ؟ فَبَقِيَ يَحْيي وَ الفُقَهاءُ بُلْسًا خُرْسًا! فَقالَ الْمَأْمُونُ: يا أَبا جَعْفَر أَعَزَّكَ اللهُ بَيِّنْ لَنا هذا ؟ فَقالَ(عليه السلام): هذا رَجْلٌ نَظَرَ إِلي مَمْلُوكَة لا تَحِلُّ لَهُ، إِشْتَريها فَحَلَّتْ لَهُ. ثُمَّ أَعْتَقَها فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ تَزَوَّجَها فَحَلَّتْ لَهُ، فَظاهَرَ مِنْها فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ. فَكَفَّرَ الظِّهارَ فَحَلَّتْ لَهُ، ثُمَّ طَلَّقَها تَطْليقَةً فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ راجَعَها فَحَلَّتْ لَهُ، فَارْتَدَّ عَنِ الاِْسْلامِ فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، فَتابَ وَ رَجَعَ إِلَي الاِْسْلامِ فَحَلَّتْ لَهُ بِالنِّكاحِ الاَْوَّلِ، كَما أَقَرَّ رَسُولُ اللهِ(صلي الله عليه و آله) نِكاحَ زَيْنَبَ مَعَ أَبِي الْعاصِ بْنِ الرَّبيعِ حَيْثُ أَسْلَمَ عَلَي النِّكاحِ الاَْوَّلِ.
امام جواد(عليه السلام) به يحيي بن اكثم فرمود: اي ابا محمّد! نظرت درباره مردي كه بامداد زني بر وي حرام بود و روز كه برآمد بر او حلال شد، نيمه روز حرام شد و به هنگام ظهر حلال گرديد و وقت عصر بر او حرام شد و مغرب حلال گرديد و نيمه شب بر او حرام شد و سپيده دم بر وي حلال شد و روز كه برآمد بر او حرام شد و نيمه روز بر او حلال گرديد. يحيي و ديگر فقها در برابر او حيران گرديده و از كلام باز ماندند! مأمون گفت: يا اباجعفر! خداي عزيزت بدارد. اين مسأله را براي ما بيان كن.
امام جواد(عليه السلام) فرمود: اين مردي است كه به كنيزك ديگري نگاه كرده و او را خريده و بر وي حلال شده، سپس آزادش كرده و بر او حرام شده سپس او را به زني گرفته و بر او حلال شده و ظهارش كرده و بر او حرام شده و كفارّه ظهار داده و حلال شده و سپس يك بار طلاقش داده و حرام شده، سپس به او رجوع كرده و حلال شده، پس آن مرد از اسلام برگشته و زن بر او حرام شده و باز توبه كرده و به اسلام برگشته و به همان نكاح سابق بر او حلال شده، چنان كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) زينب را به ابي العاص بن ربيع كه مسلمان شد، به همان نكاح اوّل تسليم نمود.
پاسخ امام جواد عليه السلام به پرسش فقهي
«قالَ الْمأْمُونُ: يا يَحْيي سَلْ أَبا جَعْفَر عَنْ مَسْأَلَة فِي الْفِقْهِ لِتَنْظُرَ كَيْفَ فِقْهُهُ؟ فَقالَ يَحْيي: يا أَبا جَعْفَر أَصْلَحَكَ اللهُ ما تَقُولُ في مُحْرِم قَتَلَ صَيْدًا؟ فَقالَ أَبُوجَعْفَر(عليه السلام): قَتَلَهُ في حِلٍّ أَوْ حَرَم، عالِمًا أَوْ جاهِلاً، عَمْدًا أَوْ خَطَأً، عَبْدًا أَوْ حُرًّا صَغيرًا أَوْ كَبيرًا، مُبْدِئًا أَوْ مُعيدًا، مِنْ ذَواتِ الطَّيْرِ أَوْ غَيْرِهِ؟مِنْ صِغارِ الطَّيْرِ أَوْ كِبارِهِ. مُصِرًّا أَوْ نادِمًا بِاللَّيْلِ أَوْ في أَوْكارِها أَوْ بِالنَّهارِ وَ عَيانًا، مُحْرِمًا لِلْحَجِّ أَوْ لِلْعُمْرَةِ؟ قالَ: فَانْقَطَعَ يَحْيي إِنْقِطاعًا لَمْ يَخْفَ عَلي أَحَد مِنْ أَهْلِ الَْمجْلِسِ إِنْقِطاعُهُ وَ تَحَيَّرَ النّاسُ عَجَبًا مِنْ جَوابِ أَبِي جَعْفَر(عليه السلام).
... فَقالَ الْمأْمُونُ: يا أَبا جَعْفَر إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُعَرِّفَنا ما يَجِبُ عَلي كُلِّ صِنْف مِنْ هذِهِ الاَْصْنافِ في قَتْلِ الصَّيْدِ؟فَقالَ(عليه السلام): إِنَّ الُمحْرِمَ إِذا قَتَلَ صَيْدًا فِي الْحِلِّ وَ كانَ الصَّيْدُ مِنْ ذَواتِ الطَّيْرِ مِنْ كِبارِها فَعَلَيْهِ الْجَزاءُ مُضاعَفًا. وَ إِنْ قَتَلَ فَرْخًا فِي الْحِلِّ فَعَلَيْهِ حَمَلٌ قَدْ فُطِمَ فَلَيْسَتْ عَلَيْهِ الْقيمَةُ لاَِنـَّهُ لَيْسَ فِي الْحَرَمِ. وَ إِذا قَتَلَهُ فِي الْحَرَمِ فَعَلَيْهِ الْحَمَلُ وَ قيمَةُ الْفَرْخِ. وَ إِنْ كانَ مِنَ الْوَحْشِ فَعَلَيْهِ في حِمارِ الْوَحْشِ بَقَرَةٌ وَ إِنْ كانَ نَعامَةً فَعَلَيْهِ بَدَنَةٌ. فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَإِطْعامُ سِتّينَ مِسْكينًا. فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيَصُمْ ثَمانِيَةَ عَشَرَ يَوْمًا. وَ إِنْ كانَ بَقَرَةً فَعَلَيْهِ بَقَرَةٌ، فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيُطْعِمْ ثَلاثينَ مِسْكينًا، فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيَصُمْ تِسْعَةَ أَيّام. وَ إِنْ كانَ ضَبْيًا فَعَلَيْهِ شاةٌ، فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيُطْعِمْ عَشَرَةَ مَساكينَ، فَإِنْ لَمْ يَجِدْ فَلْيَصُمْ ثَلاثَةَ أَيّام.
وَ إِنْ أَصابَهُ في الْحَرَمِ فَعَلَيْهِ اْلْجَزاءُ مُضاعَفًا «هَدْيًا بالِغَ الْكَعْبَةِ» حَقًّا واجِبًا أَنْ يَنْحَرَهُ إِنْ كانَ في حَجٍّ بِمِنًي حَيْثُ يَنْحَرُ النّاسُ. وَ إِنْ كانَ في عُمْرَة يَنْحَرُهُ بِمَكَّةَ في فِناءِ الْكَعْبَةِ وَ يَتَصَدَّقُ بِمِثْلِ ثَمَنِهِ حَتّي يَكُونَ مُضاعَفًا، وَ كَذلِكَ إِذا أَصابَ أَرْنَبًا أَوْ ثعْلَبًا فَعَلَيْهِ شاةٌ وَ يَتَصَدَّقُ بِمِثْلِ ثَمَنِ شاة. وَ إِنْ قَتَلَ حَمامًا مِنْ حَمامِ الْحَرَمِ فَعَلَيْهِ دِرْهَمٌ يَتَصَدَّقُ بِهِ. وَ دِرْهَمٌ يَشْتَري بِهِ عَلَفًا لِحَمامِ الْحَرَمِ. وَ فِي الْفَرْخِ نِصْفُ دِرْهَم. وَ فِي الْبَيْضَةِ رُبْعُ دِرْهَم وَ كُلُّ ما أَتي بِهِ الُمحْرِمُ بِجَهالَة أَوْ خَطَإ فَلا شَيْءَ عَلَيْهِ إِلاَّ الصَّيْدَ. فَإِنَّ عَلَيْهِ فيهِ الْفِداءَ بِجَهالَة كانَ أَمْ بِعِلْم، بِخَطَإ كانَ أَمْ بِعَمْد. وَ كُلُّ ما أَتي بِهِ الْعَبْدُ فَكَفّارَتُهُ عَلي صاحِبِهِ مِثْلُ ما يَلْزَمُ صاحِبَهُ. وَ كُلُّ ما أَتي بِهِ الصَّغيرُ الَّذي لَيْسَ بِبالِـغ فَلا شَيْءَ عَلَيْهِ. فَإِنْ عادَ فَهُوَ مِمَّنْ يَنْتَقِمُ اللهُ مِنْهُ. وَ إِنْ دَلَّ عَلَي الصَّيْدِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ وَ قُتِلَ الصَّيْدُ فَعَلَيْهِ فيهِ الْفِداءُ. وَ المُصِّرُّ عَلَيْهِ يَلْزَمُهُ بَعْدَ الْفِداءِ الْعُقُوبَةُ فِي الاْخِرَةِ. وَ النّادِمُ لا شَيْءَ عَلَيْهِ بَعْدَ الْفِداءِ فِي الاْخِرَةِ. وَ إِنْ أَصابَهُ لَيْلاً أَوْكارَها خَطَأً فَلا شَيْءَ عَلَيْهِ إِلاّ أَنْ يَتَصَيَّدَ بِلَيْل أَوْ نَهار فَعَلَيْهِ فيهِ الْفِداءُ، وَ الُْمحْرِمُ لِلْحَجِّ يَنْحَرُ الْفِداءَ بِمَكَّةَ.
مأمون به يحيي بن اكثم گفت: از ابوجعفر (امام محمد تقي) مسأله اي فقهي بپرس تا بنگري در فقه چگونه است.
يحيي گفت: اي ابا جعفر! خدا كارت را رو به راه كند، چه مي گويي درباره مُحرمي كه شكاري را كشته است؟ امام جواد(عليه السلام) گفت: آن صيد را در حِلّ(خارج از حرم) كشته يا در حَرَم(داخل حرم، مسجدالحرام)؟ عالم بوده يا جاهل؟ به عمد بوده يا به خطا؟ آن مُحْرم بنده بوده يا آزاد؟ صغير بوده يا كبير؟ نخستين صيد او بوده يا صيد دوباره او؟ آن صيد پرنده بوده يا غير آن؟ پرنده كوچك بوده يا بزرگ؟ مُحرم باز قصدِ صيدِ پرنده دارد و مُصِّر است يا تائب؟ اين صيد در شب بوده و از آشيانه بوده يا در روز و آشكارا؟ مُحرم براي حجّ بوده يا عُمره؟راوي گويد: يحيي بن اكثم طوري واماند كه واماندگي اش بر احدي از اهل مجلس پوشيده نماند و همه مردم از جواب امام جواد(عليه السلام) در شگفت ماندند.
بعد از آن كه مردم پراكنده شدند، مأمون گفت: اي اباجعفر! اگر صلاح بداني، آنچه را كه بر هر صنف از اين اصناف در قتل صيد، واجب است به ما بشناسان! امام جواد(عليه السلام) در پاسخ فرمود: چون مُحرم، صيدي از پرنده هاي بزرگ را در حِلّ بكشد، يك گوسفند كفّاره بر او باشد. و اگر در حرم باشد كفّاره دو چندان است. و اگر جوجه اي را در حلّ بكشد برّه از شير گرفته اي بر گردن اوست و بها بر او نيست چون در حرم نبوده است. و اگر در حرم باشد برّه و بهاي جوجه هر دو به عهده اوست. و اگر آن صيد حيوان وحشي باشد، كفاره گورخر وحشي گاوي بايد. و اگر شتر مرغ است يك شتر بايد. و اگر نتواند شصت مسكين را اطعام كند. و اگر آن را هم نتواند هجده روز روزه بدارد. و اگر شكار، گاو باشد بر او گاوي است. و اگر نتواند سي مسكين را طعام بدهد. و اگر آن را هم نتواند نُه روز روزه بگيرد. و اگر آهو باشد يك گوسفند بر اوست، و اگر نتواند ده مسكين را طعام دهد. و اگر نتواند سه روز را روزه بدارد. و اگر در حرم شكارش كرده كفّاره دوچندان است و بايد آن را به كعبه رساند و قرباني كند و حقِّ واجب است كه اگر در احرام حجّ باشد، كفّاره را در منا بكشد آنجا كه قربانگاه مردم است. و اگر در عمره باشد در مكّه و در پناه كعبه بكشد. و به اندازه بهايش هم صدقه بدهد تا دو چندان باشد. و همچنين اگر خرگوشي يا روباهي صيد كند يك گوسفند بر اوست و به اندازه بهايش هم بايد صدقه بدهد. و اگر يكي از كبوتران حرم را بكشد يك درهم صدقه دهد و درهم ديگري هم دانه بخرد براي كبوتران حرم. و اگر جوجه باشد نيم درهم. و اگر تخم باشد يك چهارم درهم. و هر خلافي كه مُحرم از راه ناداني و يا خطا مرتكب شود كفّاره ندارد، جز همان صيد كه كفّاره دارد، جاهل باشد يا عالم، خطا باشد يا عمد. و هر خلافي بنده كند تمام كفّاره اش بر مولاي اوست. و هر خلافي كودك نابالغ كند چيزي بر او نيست. و اگر بار دوّمِ صيد او باشد خدا از او انتقام كشد [و كفّاره ندارد]. اگر مُحرم شكار را به ديگري نشان بدهد و او آن را بكشد كفّاره بر اوست. و آن كه اصرار دارد و توبه نكرده پس از كفّاره، عذاب آخرت هم دارد. و اگر پشيمان است پس از كفّاره، عذاب آخرت ندارد. اگر شبانه از آشيانه به خطا شكار كرده چيزي بر او نيست، مگر قصد شكار داشته باشد. و اگر عمداً شكار كند، در شب باشد يا روز، كفّاره بر اوست. و آن كه مُحرم به حجّ است بايد كفّاره را در مكّه قرباني كند.
سرچشمه دانش علي(عليه السلام)
«عَلَّمَ رَسُولُ اللهِ(صلي الله عليه و آله) عَلِيًّا (عليه السلام) أَلْفَ كَلِمَة، كُلُّ كَلِمَة يَفْتَحُ أَلْفَ كَلِمَة»؛ پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)، هزار كلمه [از علوم را] به علي(عليه السلام) آموخت كه از هر كلمه اي هزار كلمه منشعب مي شد.
اعمالي كه باعث پشيماني نمي شود
«ثلاث من كن فيه لم يندم: ترك العجلة، و المشورة، و التوكل علي الله عند العزم؛ سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشميان نگردد: پرهيز از عجله، مشورت كردن، توكل بر خدا در هنگام تصميم گيري .
مهدي منتظَر
«إِنَّ الْقائِمَ مِنّا هُوَ الْمَهْدِيُّ الَّذي يَجِبُ أَنْ يُنْتَظَرَ في غَيْبَتِهِ وَ يُطاعَ في ظُهُورِهِ، وَ هُوَ الثّالِثُ مِنْ وُلْدي»؛ همانا قائم از ماست او همان مهدي اي است كه واجب است در زمان غيبتش منتظرش باشند و در وقت ظهورش اطاعتش كنند و او سومين نفر از اولاد من است.
ديدار با دوستان
«مُلاقاتُ الاِْخْوانِ نَشْرَةٌ وَ تَلْقيحٌ لِلْعَقْلِ وَ إِنْ كانَ نَزْرًا قَليلاً»؛ ملاقات و زيارت برادران سبب گسترش و باروري عقل است، اگرچه كم و اندك باشد.
هواي نفس
«مَنْ أَطاعَ هَواهُ أَعْطي عَدُوَّهُ مُناهُ»؛ كسي كه فرمان هواي نفس خويش را بَرَد، آرزوي دشمنش را برآوَرَد.
مركب شهوت
«راكِبُ الشَّهَواتِ لا تُسْتَقالُ لَهُ عَثْرَةٌ»؛ كسي كه بر مركب شهوات سوار است، از لغزش در امان نخواهد ماند.
متمسّكين به خدا
«كَيْفَ يُضيعُ مَنْ أَللهُ كافِلُهُ، وَ كَيْفَ يَنْجُوا مَنْ أَللهُ طالِبُهُ وَ مَنِ انْقَطَعَ إِلي غَيْرِ اللهِ وَ كَلَهُ اللهُ إِلَيْهِ»؛ چگونه ضايع مي شود كسي كه خدا، عهده دار و سرپرست اوست؟ و چگونه فرار مي كند كسي كه خدا جوينده اوست؟ كسي كه از خدا قطع رابطه كند و به ديگري توكّل نمايد، خداوند او را به همان شخص واگذار نمايد.
شناخت آغاز و انجام
«مَنْ لَمْ يَعْرِفِ الْمَوارِدَ أَعْيَتْهُ الْمَصادِرُ»؛ كسي كه محلّ ورود را نشناسد، از يافتن محلّ خروج درمانده گردد.
نتيجه تلاش استوار
«إِتَّئِدْ تُصِبْ أَوْ تَكِدّ»؛ سخت بكوش تا به مقصود دستيابي، وگرنه در رنج فروماني.
سپاسِ نعمت
«نِعْمَةٌ لا تُشْكَرُ كَسَيِّئَة لا تُغْفَرُ»؛ نعمتي كه براي آن شكرگزاري نشود، مانند گناهي است كه آمرزيده نگردد.
سازش با مردم
«مَنْ هَجَرَ الْمُدارةَ قارَبَهُ الْمَكْرُوهَ»؛ كسي كه سازش و مدارا با مردم را رها كند، ناراحتي به او روي مي آورد.
نتيجه كارِ بدونِ آگاهي
«مَنْ عَمِلَ عَلي غَيْرِ عِلْم ما يُفْسِدُ أَكْثَرُ مِمّا يُصْلِحُ»؛ كسي كه كاري را بدون علم و دانش انجام دهد، خرابكاري آن بيش از اِصلاحش خواهد بود.
قضاي حتمي
«إِذا نَزَلَ الْقَضاءُ ضاقَ الْفَضاءُ»؛ چون قضاي الهي فرود آيد، عرصه بر آدمي تنگ آيد.
افشاگري زمان
«أَلاَْيّامُ تَهْتِكُ لَكَ الاَْمْرَ عَنِ الاَْسْرارِ الْكامِنَةِ»؛ روزگار و گذشت زمان، پرده از روي كارهاي نهفته برمي دارد.
دقّت و خودپايي
«أَلتَّحَفُّظُ عَلي قَدْرِ الْخَوْفِ»؛ خود را پاييدن به اندازه ترس است.
چنين مباش!
«لا تَكُنْ وَلِيًّا لِلّهِ فِي الْعَلانِيَةِ، عَدُوًّا لَهُ فِي السِّـرِّ»؛ در ظاهر دوست خدا و در باطن دشمن او مباش.
چهار عاملِ محرّك
«أَرْبَعُ خِصال تَعَيَّنَ الْمَرْءَ عَلَي الْعَمَلِ: أَلصِّحَّةُ وَ الْغِني وَ الْعِلْمُ وَ التَّوْفيقُ»؛ چهار چيز است كه شخص را به كار وامي د ارد: سلامت، بي نيازي، دانش و توفيق.
رضايتي كه در حكم عمل است
«أَلْعالِمُ بِالظُّلْمِ وَ الْمُعينُ عَلَيْهِ وَ الرّاضي بِهِ، شُرَكاءُ»؛ كسي كه آگاه به ظلم است و كسي كه كمك كننده بر ظلم است و كسي كه راضي به ظلم است، هر سه شريكاند.
گناهان مرگ خيز
«مَوْتُ الاِْنْسانِ بِالذُّنُوبِ أَكْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاَْجَلِ وَ حَياتُهُ بِالْبِّرِ أَكْثَرُ مِنْ حَياتِهِ بِالْعُمْرِ»؛ مرگ آدمي به سبب گناهان، بيشتر است از مرگش به واسطه اَجَل، و زندگي و ادامه حياتش به سبب نيكوكاري، بيشتر است از حياتش به واسطه عمر طبيعي.
عوامل جلب محبّت
«ثَلاثُ خِصال تُجْلَبُ بِهَا المَوَدَّةُ: أَلاِْنْصافُ وَ الْمُعاشَرَةُ وَالْمُواساةُ فِي الشِّدَّةِ وَ الاِْنْطِواءُ عَلي قَلْب سَليم»؛ سه چيز است كه به وسيله آن دوستي حاصل گردد: انصاف، معاشرت و همياري در وقت سختي، و سپري نمودن عمر با قلب پاك.
اعتماد به خدا، نردبان ترقّي
«أَلثِّقَةُ بِاللهِ ثَمَنٌ لِكُلِّ غال وَ سُلَّمٌ إِلي كُلِّ عال»؛ اعتماد به خداوند بهاي هر چيز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبه اي است.
سرعت تقرّب، با دل هاي پاك
«أَلْقَصْدُ إِلَي اللهِ تَعالي بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعابِ الْجَوارِحِ بِالاَْعْمالِ»؛ با دلها به سوي خداوند متعال آهنگ نمودن، رساتر از به زحمت انداختن اعضا با اعمال است.
پرهيز از آدمِ شَرور
«إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الشَّريرِ فَإِنَّهُ كَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ يَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَ يَقْبَحُ أَثَرُهُ»؛ از همـراهي و رفاقت بـا آدم شَرور و بـدجنس بپـرهيز، زيرا كه او ماننـد شمشير بـرهنه است كـه ظاهـرش نيكـو و اثرش زشت است.
مانعِ خير، دشمن آدمي است
«قَدْ عاداكَ مَنْ سَتَرَ عَنْكَ الرُّشْدَ إِتِّباعًا لِما تَهْواهُ»؛ كسي كه به خاطر هواي نفسش هدايت و ترقّي را از تو پوشيده داشته، حقّا كه با تو دشمني ورزيده است.
اسباب رضوان خدا و رضايت آدمي
«ثَلاثٌ يَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللهِ تَعالي: كَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَ لينُ الْجانِبِ، وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ لَمْ يَنْدَمْ: تَرْكُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَكُلِّ عَلَي اللهِ عِنْدَ الْعَزْمِ»؛ سه چيز است كه بهشت خداوند متعال را به بنده مي رساند: 1ـ زيادي استغفار، 2ـ نرم خو بودن، 3ـ و زيادي صدقه. و سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشيمان نشود: 1ـ پرهيز از عجله، 2ـ مشورت كردن، 3ـ و به هنگام تصميم، توكّل بر خدا نمودن
امام جواد(عليه السلام)؛ الگوي دانشمندان جوان
امام جواد عليه السلام در سال 203 قمري و در سن هشت سالگي بعد از شهادت پدر بزرگوارش اين مسؤوليت را پذيرفته و عملاً به هدايت و ارشاد مردم پرداخت.
در آن هنگام برخي اين سؤال را مطرح مي كردند كه آيا مي توان رهبري جامعه را به يك كودك هفت ساله سپرد؟ آيا يك كودك هفت ساله مديريت، دورانديشي و درايت يك مرد كامل را دارد؟
از منظر باور شيعه كه موضوع امامت را يك موهبت الهي مي داند، پاسخ اين پرسش روشن است، چرا كه از اين ديدگاه خداوند متعال هر كسي را كه شايسته اين مقام بداند، به منصب پيشوايي امت بر مي گزيند؛ حتي اگر در سنين كودكي باشد. مقياس سن بالا، گرچه در ميان مردم مقياسي براي رسيدن به كمال محسوب مي شود، اما در بينش وحياني قرآن ممكن است يك فرد در سن كودكي فضائل و كمالات و شرائط رهبري جامعه را دارا باشد و امتيازات ويژه اي را كه لازمه رهبري و امامت و نبوت است در او موجود باشد و خداوند متعال موهبت رسالت و امامت را به او عنايت كند و اطاعت از وي را بر مردم واجب و لازم گرداند.
البته خداوند متعال از اين طريق مي خواهد به مردم بفهماند كه مقام نبوت و امامت، كه تداوم راه نبوت است، همانند منصب هاي معمولي نيست كه با زمينه ها و شرايط عادي انجام پذيرد، بلكه مقام معنوي نبوت و امامت مافوق اين مناصب بوده و زمينه ها و شرايط ويژه اي مي طلبد. در عصري كه زمينه امامت پيشواي نهم جوادالائمه عليه السلام فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران كودكي اين منصب آسماني را عهده دار گرديد، از اين نوع سؤالات زياد مطرح مي شد و پاسخ هاي مناسب نيز ارائه مي گرديد. به همين دليل چون اين مسئله تقريباً در زمان امام جواد(عليه السلام) حل شده، تلقي شده بود، ديگر در مورد امام هادي(عليه السلام) كه در سن 8 سالگي و امام زمان (عليه السلام) كه در 5 سالگي به امامت رسيدند، اين پرسش ها تكرار نگرديد.
در عصري كه زمينه امامت پيشواي نهم جوادالائمه عليه السلام فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران كودكي اين منصب آسماني را عهده دار گرديد، از اين نوع سؤالات زياد مطرح مي شد و پاسخ هاي مناسب نيز ارائه مي گرديد. به همين دليل چون اين مسئله تقريباً در زمان امام جواد(عليه السلام) حل شده، تلقي شده بود، ديگر در مورد امام هادي(عليه السلام) كه در سن 8 سالگي و امام زمان (عليه السلام) كه در 5 سالگي به امامت رسيدند، اين پرسش ها تكرار نگرديد.
نقل يكي از رواياتي كه در اين زمينه وارد شده است، در اينجا مناسب مي نمايد:
روزي يكي از شيعيان در محضر امام رضا(عليه السلام) پرسيد: مولاي من! اگر خداي ناكرده براي وجود مقدس شما حادثه اي پيش آيد، به چه كسي رجوع كنيم؟ امام رضا(عليه السلام) با كمال صراحت فرمودند: به پسرم ابوجعفر (امام جواد عليه السلام). آن مرد از شنيدن اين سخن تعجب كرد، چرا كه امام نهم (عليه السلام) كودكي بيش نبود و آن مرد وي را كم سن و سال ديد. امام رضا(عليه السلام) از سيماي متعجب و نگاه هاي ترديدآميز او، انديشه ناباورانه اش را دريافت و به او فرمود: اي مرد! خداي سبحان عيسي بن مريم (عليه السلام) را به عنوان پيامبر و فرستاده خود برگزيد و او را صاحب شريعت معرفي كرد، در حالي كه خيلي كوچكتر از فرزندم ابوجعفر بود.
1.
امام رضا(عليه السلام) براي اثبات امامت حضرت جواد(عليه السلام) و پاسخ به شبهات طرح شده، گاه از آيات قرآن و دلايل تاريخي بهره مي گرفت و گاهي نيز از تفضلات الهي و تأييدات غيبي استفاده مي كرد.
در اين رابطه حسن بن جهم مي گويد: در حضور امام هشتم(عليه السلام) نشسته بودم كه فرزند خردسالش را صدا كرد. آن سلاله پاك نبوي نيز در پاسخ به نداي پدر به جمع ما پيوست. امام رضا(عليه السلام) لباس آن كودك را كنار زده و به من فرمود: ميان دو شانه اش را بنگر! چون به ميان دو كتف او نگاه كردم، چشمم به يكي از شانه هايش به مُهر امامت افتاد كه در ميان گوشت بدن قرار داشت. فرمود: آيا اين مُهر امامت را مي بيني؟ شبيه همين در روي شانه پدرم نيز وجود داشت.
.2)
نوجواني در قلّه رفيع دانش
امام جواد(عليه السلام) در مقام رهبري امت اسلام، به عنوان الگوي دانشمندان جوان چنان در عرصه علم و دانش درخشيد كه دوست و دشمن را به تعجب و شگفتي واداشت. گفتگوها، مناظرات، پاسخ به شبهات عصر، گفتارهاي حكيمانه و خطابه هاي آن گرامي، گواه روشني بر اين مدعاست.
علي بن ابراهيم از پدرش نقل كرده است كه: بعد از شهادت امام رضا(عليه السلام) ما به زيارت خانه خدا مشرف شديم و آنگاه به محضر امام جواد (عليه السلام) رفتيم. بسياري از شيعيان نيز در آنجا گرد آمده بودند تا امام جواد(عليه السلام) را زيارت كنند. عبدالله بن موسي عموي حضرت جواد(عليه السلام) كه پيرمرد بزرگواري بود و در پيشاني اش آثار عبادت ديده مي شد، به آنجا آمد و به امام جواد(عليه السلام) احترام فراواني كرده و وسط پيشاني حضرت را بوسيد.
امام جواد(عليه السلام) در سنين نوجواني عالم ترين و آگاه ترين دانشمند عصر خود بود و مردم از دور و نزديك به حضورش شتافته و پاسخ مشكلات علمي خود را از ايشان دريافت مي كردند.
امام نهم بر جايگاه خويش قرار گرفت. همه مردم به علت خردسال بودن حضرت با تعجب به همديگر نگاه مي كردند كه آيا اين نوجوان مي تواند از عهده مشكلات ديني و اجتماعي مردم در جايگاه رهبري و امامت آنان برآيد؟! مردي از ميان جمع بلند شده از عبدالله بن موسي، عموي امام جواد(عليه السلام) پرسيد: حكم مردي كه با چهارپايي آميزش نموده است چيست؟ و او پاسخ داد: بعد از قطع دست راست اش به او حد مي زنند.
امام جواد(عليه السلام) با شنيدن اين پاسخ ناراحت شد و به عبدالله بن موسي فرمود: عمو جان از خدا بترس! از خدا بترس! خيلي كار سخت و بزرگي است كه در روز قيامت در برابر خداوند متعال قرار بگيري و پروردگار متعال بفرمايد: چرا بدون اطلاع و آگاهي به مردم فتوا دادي؟ عمويش گفت: سرورم! آيا پدرت ـ كه درود خدا بر او باد ـ اين گونه پاسخ نداده است؟!
امام جواد(عليه السلام) فرمود: از پدرم پرسيدند: مردي قبر زني را نبش كرده و با او درآميخته است، حكم اين مرد فاجر چيست؟ و پدرم در پاسخ فرمود: به خاطر نبش قبر، دست راست او را قطع مي كنند و حد زنا بر او جاري مي گردد، چرا كه حرمت مرده مسلمان همانند زنده اوست.
عبدالله بن موسي گفت: راست گفتي سرورم! من استغفار مي كنم.
مردم حاضر، از اين گفت و شنود علمي شگفت زده شدند و گفتند: اي آقاي ما! آيا اجازه مي فرمايي مسائل و مشكلات خودمان را از محضرتان بپرسيم؟
امام جواد (ع) فرمود: بلي. آنان سي هزار مسئله پرسيدند و امام جواد(عليه السلام) بدون درنگ و اطمينان كامل همه را پاسخ گفت. اين گفتگوي علمي در نه سالگي حضرت رخ داد.)
اينك نظر برخي از دانشمندان مخالف و موافق را در اين زمينه با هم مي خوانيم:
ابن حجر هيثمي در كتاب الصوائق المحرقه مي گويد: مأمون او را به دامادي انتخاب كرد، زيرا با وجود كمي سن، از نظر علم و آگاهي و حلم بر همه دانشمندان برتري داشت.
شبلنجي در نورالابصار آورده است: مأمون پيوسته شيفته او بود، زيرا با وجود سن اندك، فضل و علم و كمال خود را نشان داده و برهان عظمت خود را آشكار ساخت.
جاحظ معتزلي كه از مخالفان خاندان علي(عليه السلام) بود، به اين حقيقت اعتراف كرده است كه: امام جواد(عليه السلام) در شمار ده تن از «طالبيان» است كه هر يك از آنان عالم، زاهد، عبادت پيشه، شجاع، بخشنده، پاك و پاك نهادند و هيچ يك از خاندان هاي عرب داراي نسب شريفي همانند امامان شيعه نيست.(4)
فتال نيشابوري نيز مي گويد: مأمون شيفته او شد، چون مشاهده كرد كه آن حضرت با سن كم خود، از نظر علم و حكمت و ادب و كمال عقلي، به چنان رتبه والايي رسيده كه هيچ يك از بزرگان علمي آن روزگار بدان پايه نرسيده اند.(5)
امام محمد تقي(عليه السلام) خود نيز گاهي به علم و دانشي كه خداوند ارزاني اش داشته بود، اشاره كرده و مي فرمود: «منم محمد فرزند رضا! منم جواد! منم دانا به نسب هاي مردم در صُلب ها، من داناترين كس هستم كه رازهاي ظاهري و باطني شما را مي دانم و از آنچه كه به سويش روانه هستيد آگاهم! اين علمي است كه خداوند متعال قبل از آفرينش تمامي مخلوقات جهان به ما خانواده عنايت كرده است. اين دانش سرشار تا پايان جهان و بعد از فاني شدن آسمان ها و زمين نيز باقي خواهد ماند.
اگر غلبه اهل باطل و حكومت ناحق گمراهان و هجوم اهل شك و ترديد نبود، هر آينه سخني مي گفتم كه همه اهل جهان از گذشتگان و آيند گان ناباورانه انگشت حيرت به دهان مي گرفتند.»
سپس دست مبارك خود را بر دهان گذاشته و فرمود: «يا محمّد اصمت كما صمت آباؤك من قبل؛ اي محمد خاموش باش! همچنان كه پدرانت قبل از تو سكوت را برگزيده اند.»(6)
امام جواد عليه السلام در سن كودكي به امامت رسيد و دانش سرشار آن گرامي دوست و دشمن را به حيرت و شگفتي واداشت. بر جوانان مسلمان و مشتاق اهل بيت (عليهم السلام) شايسته است كه از فرصت جواني بهره گرفته و در جستجوي دانش با تمام وجود تلاش كنند و رهنمودهاي آن امام عزيز در زمينه علم و دانش را چراغ راه خويش قرار دهند. در اينجا به برخي از رهنمودهاي آن حضرت در اين زمينه مي پردازيم:
از منظر امام جواد(عليه السلام) شايسته است كه يك جوان مسلمان به علم و دانش روي آورد و آن را به عنوان مونس و يار مناسب براي خود برگزيند، دوستان خود را بر اساس بينش و دانش انتخاب كند و شخصيت اجتماعي خود را به وسيله دانش و علم مشخص سازد، براي مجالس و ديدار ديگران علم هديه برد و در تنهايي و غربت و سفر، علم و دانش را بهترين همسفر و مونس خود بداند، چرا كه علم و دانش، سرچشمه تمام كمالات و ريشه همه پيشرفت هاست.
جوانان در عرصه تفكر و كسب دانش
جوانان بر اساس طبيعتي كه دارند، براي آشنايي با افكار و انديشه هاي متفاوت علاقه شديدي از خود نشان مي دهند. آنان دوست دارند انديشه هاي نو و متفاوت را بشناسند و از ميان آنها آنچه را كه به نظر خود بهتر و كارآمدتر تشخيص مي دهند انتخاب كنند.
امام علي(عليه السلام) فرمودند: «انما قلب الحدث كالارض الخالية ما القي فيها من شي ءٍ قبلته(7)؛ دل نوجوان همانند زمين خالي(آماده و مستعد) است و هر انديشه اي كه در آن القاء شود، مي پذيرد.»
بذر دانش يكي از مهم ترين سرمايه هايي است كه مي توان در دل جوان كاشت و آن را بارور نمود. امام جواد(عليه السلام) در پيامي اهميت علم و دانش را اين گونه بيان مي كند: «عليكم بطلب العلم فانّ طلبه فريضةٌ و البحث عنه نافلةٌ و هو صلةٌ بين الاخوان و دليلٌ علي المروّة و تحفةٌ في المجالس و صاحبٌ في السّقر و انسٌ في الغربة(8)؛ بر شما باد كسب دانش! چرا كه آن براي همه لازم است و سخن از علم و بررسي آن امري مطلوب(و دوست داشتني) است. برادران (ديني) را به هم پيوند مي دهد و نشانه (شخصيت والا و) جوانمردي، تحفه مناسبي براي مجالس، دوست و همراه در سفر و مونس غربت و تنهائي است.»
حضرت جوادالائمه عليه السلام، علم را دو قسمت كرده و مي فرمود: علم و دانش دو نوع است: علمي كه در وجود خود انسان ريشه دارد و علمي كه از ديگران مي شنود و ياد مي گيرد. اگر علم اكتسابي با علم فطري هماهنگ نباشد، سودي نخواهد داشت. هر كس لذت حكمت را بشناسد و طعم شيرين آن را بچشد، از پيگيري آن آرام نخواهد نشست. زيبايي واقعي در زبان (و گفتار نيك) است و كمال راستين در داشتن عقل.»(9)
امام محمد تقي(عليه السلام) علم و دانش را يكي از مهمترين عوامل پيروزي و رسيدن به كمالات معرفي مي كرد و به انسان هاي كمال خواه و حقيقت طلب توصيه مي نمود كه در راه رسيدن به آرزوهاي مشروع و موقعيت هاي عالي دنيوي و اخروي از اين نيروي كارآمد بهره لازم را بگيرند. آن گرامي مي فرمود: «أربع خصالٍ تعين المرء علي العمل: الصّحة والغني و العلم و التّوفيقٌ(10)؛ چهار عامل موجب دستيابي انسان به اعمال (صالح و نيك) است: سلامتي، توانگري، دانش و توفيق(خداوندي)».
با توجه به سخنان آموزنده امام جواد(عليه السلام) در عرصه علم و دانش بر همگان و از جمله جوانان لازم است از فرصت جواني بهره گرفته و خود را به اين خصلت زيباي انساني بيارايند و كسب معرفت و علم را سرلوحه برنامه هاي زندگي خود قرار دهند.
گفتار انديشمندان
يك جوان شايسته و هدفمند بر اساس انديشه ها و عواطف خود ممكن است به سوي برخي صاحب نظران و انديشمندان، متمايل شود، به جلسات آنان برود، به سخنراني هايشان گوش فرا دهد و حرفهايشان را بشنود و بپذيرد.
اما در اين ميان پيروي از گفته هاي آنان، اگر بر اساس حق نباشد، ممكن است انسان را به سوي باطل و راه هاي انحرافي سوق دهد. بنابراين بر يك جوان مسلمان و متعهد، زيبنده است كه تمايلات خود و گفته هاي ديگران را بر اساس انديشه هاي صحيح و عقلاني بسنجد و راه خود را با معيار حقيقت انتخاب كند. امام جواد(عليه السلام) در اين زمينه رهنمود راهگشايي براي همگان دارد. آن گرامي مي فرمايد:
«من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان النّاطق يؤدّي عن الله عزّ و جلّ فقد عبدالله و ان كان النّاطق يؤدّي عن الشّيطان فقد عبد الشيطان(11)؛ هر كس به گفتار گوينده اي گوش فرا دهد، او را پرستش كرده است، اگر ناطق از خداي مي گويد، شنونده خدا را عبادت كرده و اگر از شيطان بگويد، شنونده نيز به پرستش شيطان پرداخته است.»
در اينجا مناسب است كه به حكايتي از يك جوان كه در راه كسب علم و دانش تلاش نموده و خود را به مقامات عاليه كمال رسانده اشاره اي داشته باشيم. چنين حكاياتي اين پيام را به ما مي دهند كه اگر جوانان درباره كسب علم و دانش تلاش كنند مي توانند سرآمد باشند و بر بزرگترها نيز پيشي گيرند.
اي خليفه! دو چيز زمامداران را مغرور مي كند: اول، حلم خداوند و دوم، مدح و چاپلوسي اشخاص از آنها. خيلي مواظب باش كه از آنان نباشي، زيرا كه اگر از آن عده شدي، لغزش پيدا مي كني و در زمره گروهي قرار مي گيري كه خداوند متعال در حق آنان فرمود: «ولا تكونوا كالّذين قالوا سمعنا و هم لايسمعون؛ از آن افراد نباشيد كه ادّعاي شنيدن مي كنند با اين كه نمي شنوند.»
دانشمند نوجوان
هنگامي كه عمربن عبدالعزيز به خلافت رسيد، مردم از اطراف و اكناف گروه گروه، براي عرض تبريك به مركز خلافت آمده و به حضورش مي رسيدند. روزي جمعي از اهل حجاز به همين منظور بر او وارد شدند. خليفه بعد از ديدار ابتدايي متوجه شد كه پسر بچه اي آماده است تا از ميان آن جمع سخن بگويد.
خطاب به او گفت: بچه! برو كنار تا يكي بزرگتر از تو صحبت كند پسر نوجوان فوراً گفت: اي خليفه! اگر بزرگسالي ميزان است، پس چرا شما بر مسند خلافت قرار گرفته ايد؟ با اين كه بزرگتر از شما هم افرادي اينجا هستند؟!
عمر بن عبدالعزيز از تيزهوشي و حاضر جوابي او متعجب شده و گفت: راست مي گويي و حق با توست. اكنون حرف دلت را بزن! آن نوجوان هوشمند گفت: اي امير! از راه دور آمده ايم تا به شما تبريك بگوييم و منظورمان از اين عمل، شكر الهي است كه مثل شما خليفه خوبي را به مردم عطا كرده است، وگرنه مجبور نبوديم به اين سفر بياييم، زيرا نه از تو مي ترسيم و نه طمعي داريم. اما اين كه از تو نمي ترسيم براي اين است كه تو اهل ظلم و ستم بر مردم نيستي و علت اين كه طمع نداريم اين است كه ما از هر جهت در رفاه و نعمت هستيم.
وقتي سخن آن نوجوان تمام شد، خليفه از او درخواست كرد كه وي را موعظه كند.
او نيز گفت: اي خليفه! دو چيز زمامداران را مغرور مي كند: اول، حلم خداوند و دوم، مدح و چاپلوسي اشخاص از آنها. خيلي مواظب باش كه از آنان نباشي، زيرا كه اگر از آن عده شدي، لغزش پيدا مي كني و در زمره گروهي قرار مي گيري كه خداوند متعال در حق آنان فرمود: «ولا تكونوا كالّذين قالوا سمعنا و هم لايسمعون(12)؛ از آن افراد نباشيد كه ادّعاي شنيدن مي كنند با اين كه نمي شنوند.»
در پايان خليفه از سن و سال او پرسيد و معلوم شد كه بيش از دوازده سال ندارد. آنگاه خليفه او را تحسين كرده و در مورد وي و عظمت علم و دانش او شعري خواند كه:
تَعَلّم فَلَيسَ المَرءُ يولَدُ عالِماً وَ لَيسَ أخو عِلمٍ كَمَن هُوَ جاهِلٌ
فَانَّ كَبيرَ القَومٍ لاعِلمَ عِندَه صَغيرٌ اذا التَفَتَ عَلَيهِ المَحافِلُ
«دانش بياموز، كه آدميزاد دانشمند به دنيا نمي آيد و هيچگاه دانا با نادان هم رتبه نيست. بزرگ قوم، هرگاه دانش نداشته باشد، در مجالس و محافل، كوچك و خوار ديده مي شود..»